سامیارکوچولوسامیارکوچولو، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

کنجد کوچولوی مااااا

9 اسفند... عیدی خاله رضوان و روز پسر

سلام عسلم... اینام عیدی های که خاله جون برات خریده... مبااارکت باشه.... ... ضمنا امروز روز پسر... اولین روز پسر تو گل خاله... 💓روز پسر مبارک💓 امروز تو تقویم هخامنشی روز پسره... ﺭﻭﺯ ﭘﺴﺮ ﻣﺒﺎﺭكــ بابايي هاي اينده سلطان غــرورا تكيه گاهاي محكــم غيرتيـــاي خواستنــي تـه ريش دارا گــُل پسـرا كه دنياشون پر از پیراهــن و شلواره پر از کتونی و کالج و ادکلن قربون صدقه هایی که از مادرشون میرن چشم غره هایی که به باباهه میره صاحب تلفن های 1 دقیقه ای عاشقهای مطلق مامانا ابهت دستهای مردونه سر گذاشتناشون روی پای مادر عاشقان سیب زمینی سرخ کرده آهنگ گوش دادنای نص...
9 اسفند 1393

1 اسفند--- مامان مهسا در تهران

سلام عسل خاله مامان مهسا تصمیم گرفت با ما و مامی بیاد تهران  و دوهفته پیشمون بمونه... من و رادین کلللی ذوق کردیم.... رادین جیگر طلا که صبحها که از خواب بیدار میشه اول از همه حال خاله مهساشو میپرسه... همش نگرانه که نکنه خاله مهسا بره خونه خودشون... بذار یکم از پسر خالت رادین برات بگم... هر دفعه که مامان مهسا را میبینه حال تو را میپرسه و میگه مهسا نی نی ات بدنیا نیامده هنوز.... یکروزم به مامان مهسا میگفت...مهسا ماشینو بخور تا نی نی ات تو دلت باهاش بازی کنه این دو هفته همش به خیابون و خرید بودیم واسه تو و رادین... وسایلی که مامی واسه پسملی خریدن تو این دو ...
1 اسفند 1393

29 بهمن---یه پسر داریم شاه نداره...

سلام سلام صد تا سلام پسملی ناز ما... بله عزیز خاله امروز ساعت 11:30 مامان مهسا نوبت سونو آنومالی داشت... منم که طبق معمول همراه مامان رفتم... بله چشممون به جمال جنابعالی روشن شد... من که کل زمان سونو با دوربین دیجیتال فیلم و عکس گرفتم... اینقدر قشنگ دست و پاهای کوچولوتو تکون میدادی...که هزار بار قربون صدقت رفتیم.. خانوم دکتر سنتو 17 هفته و 5 روز تشخیص داد... و جنسیتتم گفت یه پسمل گوگولی مگولی تو راه دارید... من که خیلی ذوق کردم..چون با رادین من همبازی میشی... دو تا پسر خاله گل گلاب که خدا ان شاا... عاقبت به خیرشون بکنه... البته گوشی خاله ر...
29 بهمن 1393

20 بهمن---مامان مهسای فعال

سلام نفسی مامان مهسا چند روز یکسره دو دله که بره ازمایش غربالگری دومو بده یا نه... دیشبم میگفت کی برم واکسن کزاز بزنم..گفتم فردا برو... گفت نه حسش نیست میذارم واسه بعد... تا اینکه امروز ظهر یکهو تو وایبر نوشت رفتم واکسنمو زدم و امدم... یکساعت بعدشم یکسری وسایل را مامی آذر از طریق سایت برات خریده بود و ادرس خونه خودتونو داده بود... ما فکر میکردم هفته اینده میرسه اما امروز رسید... خلاصه مامان مهسا کللی ذوقید و عکسشونو واسه ما تو وایبر فرستاد... توالت فرنگی... ست موزیکال قابل حمل ... کلاه حمام... البته یدونه هم م...
20 بهمن 1393

17 بهمن- کلللی خرید

سلام کنجد عسلی بالاخره منو مامی تونستیم ست کالسکه ای که مامان مهسا مد نظر داشت را تو تهران پیدا کنیم و برات بخریم... مبااارکت باشه... ست کالسکه سبز آبی توپ توپی GOOD BABY و... و  ساک حمل و... و ساک وسایل ... و کریر... و روروئک... و اما روز 17 بهمن هم رفتیم جمهوری و کلی خرید کردیم... ست سرهمی و کت و پاپیون برای ان شاا... عید 95... ست لباس سرهمی برای پاییز... سرهمی زیرش از نمای نزدیک... ...
17 بهمن 1393

29 دی- اینروزا که گذشت

سلااام عسلی خوبی؟؟؟ روز 27 دی من و مامان مهسا رفتیم سونو ان تی (سلامت جنین) دکتر گفت همه چیزش خدا را شکر عالیه... فقط جفتت یکم پایینه که مامان مهسا باید بیشتر استراحت کنه تا بره بالا... جیگرتوووو من کامل دنده هاتو دیدیم تو مانیتور...کل بدنت 6 سانتی متر بود... سنتم 12 هفنه و 6 روز تعیین کرد... بعد از اونم رفتیم ازمایشگاه تا مامان مهسا از خون بده برای غربالگری سه ماهه اول.... اینروزام همش مامان مهسا و من و مامی تو اینترنتیم تا ست کالسکه خوشمل برات پیدا کنیم... مامان خانومت از رنگ سبز ابی  و البته رو پارچش توپ توپی باشه خیلللی خوشش اومده که متاسفانه رفتیم مغازه شهری...
29 دی 1393

15دی- خدا را شکررر

سلام کنجدددی خاله جون اینو بگم که روز 10 دی مامان خانومت کلللی ما را ترسوند...بله خودش و آقای پدر اون روز از صبح از این دکتر به اون دکتر و از این ازمایشگاه به اون ازمایشگاه بودن..بدون اینکه به ما بگن... یکهو ساعت حدود 6 عصر بود که گوشی مامی زنگ خورد... گوشی که برداشت بابا سعید پشت خط بود... منم که اون روز روزه بودم...و فشارم افتاده بود..تا صدای باباتو شنیدم...هول برم داشت و یکهو ته دلم خالی شد که نکنه واسه مامان مهسا یا تو خدایی نکرده اتفاقی افتاده... که فهمیدیم جواب ازمایش مامان یکم مشکوک بوده و چند تا دکتر نشون دادن و از اونجایی که تو بیمارستانها نه ازمایشگاهشون  دقیقه و نه دکتر و پرستار...
15 دی 1393