26 آبان - اولین نشونه حضورت
سلاااام به نی نی خوشگل خونواده ما
عسل خاله...من این وبلاگ برات درست کردم...تا تموم خاطراتتو از روز اولی که فهمیدیم داری میای پیشمون ثبت کنیم...تا بعدها خودت بخونی و لذت ببری....
هر چی به مامان خانومت گفتم وبلاگ درست کن...گفت نه حالاااا... بعدااا...الان حوصله اشو ندارم....
خلاصه که خودم برات درست کردم و سعی میکنم تا میتونم ادامه اش بدم....
بله مامان خانوم شما روز شنبه 24 آبان با یک اس ام به من ...منو تو بهت و ناباوری فرو برد...
من که اصلا انتظار نداشتم همچین خبری را بشنوم تا دو روز تو شوک بودم...
آخه هر چی به مامان مهسا اصررارر میکردیم که نی نی دار بشید...میگفت نه ان شا ا... سال دیگه...حالا نگو شگردش بوده و میخواسته ما را سورپرایز کنه...
خلاصه که به منم تو اس ام اس گفت فعلا به مامی ( مامان جونت) چیزی نگم...
منم اونروز حسااابی گیج بودم...
تا اینکه روز 26 آبان یعنی همین امروز مامان خانومت آزمایش داد و من جوابشو گرفتم و حسااابی ذوقیدم...
و بعد از گرفتن جواب آزمایش رفتم یه کادوی کوچولوت به عنوان اولین کادوی خاله رضوان...برات خریدم و همراه جواب ازمایش به مامان مهسا دادم...
مبااارکت باشه عسل خاااله...