25 آذر- اولین دیدار
سلااام به کنجدی خاله خوبی عسلم... امروز من و مامان مهسا با هم رفتیم سونو... هوا بارونی بود و حساابی بارون اومد.... حدود یکساعت و نیم معطل شدیم تا نوبت مامان مهسا رسید... منم باهاش رفتم داخل مطب.... اما بیرونم کردن بدجنساااا... چون هر دفعه سه نفرو با هم داخل مطب راه میدادن دیگه اجازه همراه نمیدادن... من خودم سر رادین که میرفتم سونو همیشه مامی همراهم بود... اما نذاشتن صدای قلب خوشگلتو بشنوم... تازه فلشم برده بودم بدم صدای قلبتو توش سیو کنن... که دیگه نشد.... راستی اینم بگم...که از اولش که وارد مطب شدیم منشی به مامان مهسا گفت چون زیر س...